حضور

طلوع نگاه تو
وحجم بی انتهای خورشید
کسی چه می دانست ؟
دست تو ، خوشه چین اختر هاست!!!
کسی چه می داند؟
وقتی تو نباشی
تو نخندی
گلهای پشت پنجره ، پژمرده می شود
دیگر کدام حرف تازه را می توان شنید؟!!!
دیگر کدام شعر تازه را می توان سرود؟!!!
آی مشرقی ترین چشم،
با توام
آسمان با تمام وسعت خویش
در افق چشمان تو پیوند خورده
وزمین گامهای تو را جستجو می کند
بیا و دستهایم را از تکه های ترد آفتاب لبریز کن
بیا و این فکرهای یخ زده را دریاب......
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۶/۰۴/۲۹ ساعت 4:32 PM توسط سلمان پناه
|